یک پیمانکار جوانی تو منطقه 19 بود که خیلی موقعیتش شبیه من بود. تازه شروع کرده بود. قرارداد کوچک داشت. گیر و گرفتاری های من را داشت و البته خیلی زرنگ تر(به سبک ایرانی) و کمی تجربه اش بیشتر بود .گاهی می آمد سر کارمان نصیحت می کرد. نخاله ها را این طوری ببرید. برای ماسه به فلانی زنگ بزنید. صورتجلسه را ببرید فلانی رسیدگی کند.به آزمایشگاه انقدر پول بدهید. چرا انقدر بتن می ریزید؟ چرا گیجید؟ اینجوری ور شکست می شوید.خیلی راه و چاه بلد بود .خبر رسید که مرده.
پ ن: دلم می خواست باز هم بیاید بگوید این طوری راست بگویید.حق مردم را اگر بخورید اینطوری دهنتان سرویس است.رشوه را آن طرف چطور حساب می کنند .بتن را همانقدر که گفته اند بریزید.پول کارگر افغانی مثل آتش می ماند.خیلی راه و چاه بلد است .شاید باورمان می شد.
چی بگم؟!بزار بگم: "روحش شاد"....شاید هم :"خدا از تقصیرات همه مون بگذره"
کاشکی فاصله نزدیک مرگ رو
بهمون باورمیکردیم.....فقط
متاسفانه بامرگ یه دوست
یه عزیز یا حتی یه آشنا
ثانیه ای میریم اونور و
تمام..بقول جزیره جانم
خدا از سر تقصیرات
هممون بگذره........
یاحق...
خب در مملکت ما؛
این زرنگان اند که روی قرمزها نمی مانند...
این زرنگان اند که بلدند چطوری!! راست!! بگویند...
این زرنگان اند که "راه و چاه" ها که نه، "چاه و چاه" ها را خوب بلدند...
و این ما تنبلانیم، که هی باورمان نمی شود...
اون کلمه "شاید" نمی ذاره حرفم بیاد...
آری... باید باورمان می شد...